محل تبلیغات شما

Hanism



دارم فکر می کنم به تیر ماه چند سال آینده. یا سال های آیندش. 

توی تراس آپارتمانم ایستادم. 
یه ماگ بزرگ قهوه دست چپمه.به شاهین زنگ زدم و درمورد رنگ جدید دیوارای اتاق خواب، بحث می کنم. 
و اینکه اول بریم ژاپن یا شیلی. 
من اصرار می کنم بعد درمان برگردیم ایران و شاهین میگه نه، من می خوام بمونم و هیچ وابستگی به اینجا ندارم. 
من بهش یادآوری می کنم که برای یه نویسنده جغرافیایی که توش حضور داره مهم نیست. 
و اون انکار. 
بعد کلی بحث راضیش می کنم که اول بریم ژاپن. 

به لیدا زنگ میزنم و به خاطر اینکه نتونستم برای نامزدیش برم کلی فحش بارم می کنه و من سرخوشانه می خندم و میگم باید عزا میگرفتین نه جشن. بدبخت اون شوهرت. 
فرهاد از پشت گوشی داد میزنه شما همیشه با حضور من تو زندگی لیدا مشکل داشتی هانا خانوم خوبه یه بارم طرف منو گرفتی! 
می خندم. 

به آسمون خیره میشم. به ستاره ها. به ماه.یادم میاد که یه روزی قرار بود از همه چی دست بکشم. 

به فرید زنگ میزنم و بعد یه بوق جواب میده. 
میگم تموم شد؟! 
اونم می خنده و میگه فردا شیرینیش مهمون من، هر جا که بخوای، هر چی که بخوای. 
میگم که به خواهرش زنگ بزنه، تنهاست و داره خودش رو با درس خفه می کنه. 
میگم بریم معدن. بهم قول دادی بریم ی!

می خنده،میگه همون پنج سال پیش که طرح رو تحویل دادم طلاهاشونم ته کشید!. ولی مرد و قولش. 
فکر می کنم من تا حالا چندتا مرد تو زندگیم دیدم؟! چندتا نامرد تو زندگیم دیدم؟! 
میگه کی وقت داری؟ می خوام پروژه ای که تموم شده رو نشونت بدم.
میگم پس فردا تایم خالی دارم. 

میرم بخوابم. یادم میاد دیروز به نارین  قول دادم کیکی که پخته بودم رو براش ببرم. میدونم بیدارن و سام کوچیکش خواب رو به چشم همه حروم کرده. 
مانتو و شالم رو برمیدارم و میرم پایین. 
سهند در رو باز می کنه و داد و بیداد که هانا میگفتی من میومدم نصفه شبه، حالا انقدر مهم بود؟! 
میگم آره. می خندم و بر میگردم بالا. 

چقدر این روز ها رو دوست دارم.

برای پنج صبح ساعتم رو تنظیم می کنم و فکر می کنم وقتی دوازده شب از بیمارستان برگشتم باید متن اپیزود صد و چهل و پنجم رو بنویسم.باید متن ویرایشی داستان لیلی فرهاد رو تحلیل کنم. 
باید برای مهمونی آخر هفته برنامه ریزی کنم. 
باید دکتر نیانفر رو دعوت کنم و بگم که دیگه از روان پزشک ها متنفر نیستم. 
چقدر کار دارم. 
چقدر زندگی قشنگه.

و من همه ی اون روزها رو مدیونم به امروزهایی که دارم بی رحمانه میجنگم.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها